شعرخوان شدم از بس که شکستم
در دل شبهای تار، آهنگ غمم را نوشتم
هر شکست را، داستانی از درد
با هر کلمه، زخمهایم را سرودم
چشمهایم همیشه بارانی بودهاند
در آینه، تصویر دل شکستهام را دیدم
هر بار که امیدی به فردا داشتم
از دل درد، شعری بینهایت سرودم
چنگال زمان، مرا گاه در بندکشید
اما در سایهی کلمات، آزادی را جستجو کردم
در هر سقوطی، قدرتی تازه یافتم
شعرخوان شدم، چرا که زندگی را عمیق فریاد کردم
خطوطی از عشق و اندوه در کاغذ
حکایتی از زندگی، واقعی و زنده
هر حکایت، بخشهایی از زندگی ماست
با کلمات به آزادی و رهایی میرسم..
@saeed_music