الان توو تاکسی، بغل دستیم خیلی شبیه تو میخندید، موهاش شبیه تو کوتاه بود وُ نیمرخشم یه کپی از نیمرخ تو.
جالب بود که اینبار ترافیکو دوست داشتم، اینبار عجلهای برای رسیدن نداشتم. اینبار صندلی.های تاکسی رو خیابونو و هر چی کی بود و نبود رو دوست داشتم.
میدونی عزیزم، خیلی خسته بودم! ولی میارزید راه خونمو دورتر کنم.
میشه باز فردا همین موقع، ببینمش، ببینمت...
👤حمید جدیدی
ClovE
@Kafiha