سال اولی بود که اومده بودم آمریکا. یه روز ساعت ۶ عصر، نتایج پروژهام رو برای استادم ایمیل کردم و بعد با خیال راحت رفتم دستشویی. تا روی توالت نشستم، یکی وارد دستشویی شد. تق تق تق صدای پاش رو شنیدم، و یهو دیدم یه جفت کفش جلوی در توالتی که من توش بودم سبز شد. استادم بود.
استادم بود. پرسید «متین، ایز دت یو؟» وقتی گفتم آره، شروع کرد راجع به پروژهام حرف زدن و نظر دادن که چه کارهای دیگهای باید انجام بدیم. پنج دقیقه حرف زد، و بعد پرسید "هنوز کارت تموم نشده؟" من هم روم نشد بهش بگم آقا جان تو جلوی در وایسادی که من اصلا نتونستم کاری بکنم!
بلند شدم، لباسم رو مرتب کردم، اومدم بیرون. همینطوری حرف زنان رفتیم دفترش و نیم ساعت هم اونجا حرف زد.
یکی از پراسترسترین روزهای دانشجوییام قطعا همون روز بود.
Matin
1991
@kafiha