«از قدرنادیدهها» رمانی که ادعای بزرگی ندارد، ولی مثل چاقویی کُند آرام آرام روح مخاطب را میبُرد.داستان مردی که به تهِ خط رسیده در انزوا و برادری که برای کمکش میآید باهم سفری به سرزمین یخبندان مادری میروند.با پایانی درخشان که کلمه کلمه مخاطب را غ
نورا (خواهر بزرگتر) به اگنس (خواهر کوچکتر) میگه ما هر دو توی یه خانوادهی فاکداپ بزرگ شدیم ولی تو خیلی روان سالمی داری. چرا من اینجوری داغون شدم. اگنس میگه گذشته ی ما یه تفاوت بزرگ داشت؛ و اون این بود که من «تو» رو و حمایتهای تو رو داشتم ولی تو نه