مکس اسکینر، یه دلال مغرور که سالها فقط عدد و معامله دیده. یه روز یه ارث قدیمی بهش میرسه یه ویلای کوچیک وسط تاکستانهایی که عموی فقیدش براش گذاشته. اولش فقط میخواد بفروشه و برگرده لندن اما یه چیزی توی اون خاک، توی نور و عطر شراب، آرومآروم بیدارش م
تو چین قبل ساختوساز، اون محل رو با این بالنها میپوشونن تا از صدا و گردوغبار جلوگیری کنن؛ همچنین سازه از باد و بارون در امانه و در عین حال امنیت مردم هم حفظ میشه...
واقعا احترام به آدما و طبیعت تو این کشور حرف اول رو میزنه!
تو لیگ دست یک فوتبال ایران؛ توی بازی «داماش گیلان» و «نساجی مازندران» بعد از اینکه دروازه بان داماش پنجمین گل رو خورد؛ لیدر تماشاگرا اومد تو زمین با لگد بیرونش کرد و گفت نمیفهمی دروازه بانی کنی برو بیرون خودم وایمیستم تو دروازه. سطح فوتبالو خدایی.