عشق ابدى اينجوريه ١٤ سال پيش ديت كرديم ، ١٢ سال پيش تصميم گرفتيم باهم باشيم ١١ سال پيش ازدواج كرديم دو تا بچه تو غربت به دنيا آورديم دو تا سرطان يكى تو پسرم سه سال پيش و بعدش تو من تو سال اخير و گذشته رو رد كرديم و تو سختيامون خنديديم و آخ نگفتيم.
دعوای این دوتا باعث شده عرف دیپلماتیک رو هم رعایت نکنه سرش رو انداخته پایین و جلوتر از پادشاه و ملکه میره واسه خودش و به تذکر شوهرش که میخواد دستش رو بگیره هم توجه نمیکنه :))